مثل ثروتمندان شو
غالب افراد ناموفق دست از تلاش بر میدارند و به زندگی ملالآور خود خو میگیرند. آنها از یاد بردهاند که انسان موجودی است آموزشپذیر و با 100 میلیارد سلول مغزی میتواند به اندازهی کل مولکولهای عالم هستی، ایدهپردازی کند. این قدرت شگفتانگیز انسانی را فدای تنبلی و عادات اخلاقی و اجتماعی ضعیف خود میکنند و دنیا را غیرقابل تغییر میدانند. این در حالی است که زندگی بیرونی هرکسی، بازتابی از زندگی درونی اوست و زندگی درونی نیز قابل تغییر و تکاملپذیر است. در زیر به بخشی از این اصول برای بالابردن روحیه و منش کاری اشاره میکنیم.
دکتر ادوارد بانفیلد(Edward Banfield) در کتاب خود «شهر جهنمی» جامعه را به هفت طبقه از پایینترین سطح تا بالاترین سطح تقسیم میکند:
-
پایینترین رده
-
رده پایین
-
رده تقریبا متوسط
-
رده متوسط
-
رده متوسط به بالا
-
رده تقریبا بالا
-
بالاترین رده
او معتقد است در پایینترین رده، چشماندازِ زمانی افراد فقط در حد چند ساعت یا چند دقیقه است. به این صورت که برای این افراد مسائل بسیار کوچک همانند اعتیاد به الکل یا مصرف مواد مخدر دارای ارزش بالایی است و تنها چیزی خواهد بود که به آن فکر میکنند. و در بالاترین رده، افراد موفق و ثروتمندی هستند که دورنمای زمانی آنها سالها، دههها و حتی در حدود نسلهای آیندهشان را در بر میگیرد.
یکی از دلایل موفقیت ثروتمندان این است که در راهاندازی یک کسبوکار برنامههای 5 ساله برای رسیدن به موفقیت دارند. افراد ردههای پایینتر اغلب به دنبال برآوردن نیازهای لحظهای و روزمره هستند. به عنوان مثال دانشآموزی ممکن است درس خود را رها کند و پس از دوسال کار، بتواند ماشین مورد علاقهی خود را بخرد. اما آیا داشتن ماشین میتواند جای برنامهریزی بلند مدت او برای تحصیل را بگیرد؟ برای داشتن آیندهی بهتر میبایست امروز بهایش را بپردازید و از سختیهای مسیر دلسرد نشوید.
تفکر آهسته در برابر تفکر سریع
دو سبک تفکر وجود دارند؛ تفکر سریع و تفکر آهسته. در روش تفکر سریع، اطلاعات به صورت مستقیم، خودکار و بر اساس غریزه پردازش میشود. این شیوهی تفکر مناسب زمانی است که در یک ترافیک سنگین با اندکی تفکر و اندیشه میبایست واکنش نشان دهیم. در مقابل تفکر آهسته وجود دارد که نیاز به تجزیه و تحلیل اطلاعات است و رفتار نهایی ما به میزان زیادی در جهت تصمیمگیریهای بلند مدت است.
بزرگترین اشتباهی که اغلب مردم انجام می دهند، این است که برای تصمیمگیریهای بلندمدت و حیاتی از تفکر سریع استفاده میکنند. و این در حالی است که اینگونه تصمیمگیریها نیازمند تفکر آهسته است. یک قانون در مدیریت زمان میگوید: «هر دقیقهای که صرف طرحریزی بکنید، ده دقیقه در اجرای طرحتان صرفهجویی کردهاید.»
تفکر هدفگرا در برابر تفکر واکنشگرا
تنها 3 درصد از مردم هدفهایشان را شفاف مینویسند و برای رسیدن به آنها برنامهریزی میکنند. مابقی مردم به جای آن فقط رویاهایی موهوم در سر دارند که بدون هیچ تلاشی، فقط به آن فکر میکنند. به قول توماس کارلایل: « افراد بدون هدف حتی در جادههای صاف و مسطح نمیتوانند هیچ پیشرفتی داشته باشند اما افرادی که هدف دقیق و واضحی دارند حتی در ناهموارترین جادهها نیز پیشرفت سریعی خواهند داشت.»
عمدهی اصلی بی هدفی و یا نداشتن طرح و برنامه برای آن، حواسپرتی و عدم تمرکز است. در دنیای فناوریزدهی امروز ابزارهای الکترونیکی مثل موبایل و شبکههای اجتماعی، چنان وقت و انرژی از مردم میگیرد که نمیتوانند به چیز دیگری بیندیشند. طبق یک آمار فقط در آمریکا هر فردی روزانه به مدت 45 دقیقه ایمیلهای خود را چک میکند.
برای داشتن اهداف، نیازمند تمرکز و تفکر آهسته هستید. و کلید موفقیت شما در این زمینه، نوشتن افکارتان بر روی کاغذ است. این کار به شکل عجیبی شانس به دستآوردن آن را افزایش میدهد. هر هدفی که یادداشت میکنید در حقیقت آن را در درون ضمیر ناخودآگاه خود یادداشت کردهاید. برای این کار سعی کنید از سه اصل در آن استفاده کنید. آن هدف را در زمان حال، شخصی و مثبت بنویسید. در واقع هدفتان را طوری بنویسید که انگار به آن دستیافتهاید و برای شخصی توضیح میدهید که این کار را انجام دادهاید.
تفکر نتیجهگرا در برابر تفکر فعالیتگرا
به تمام رساندن کارها، باعث میشود آنزیم شادیآور اندروفین در مغز شما آزاد شود و این شادی باعث احساس قدرت و بهروهوری به شما میدهد. اگر نتوانید کارهای مهم را پیش از مواجهه با عواقب سنگین آن به سرانجام برسانید، شکست خواهید خورد. به همین دلیل برای دستهبندی وظایف خود و انجام دادن آنها از روش دستهبندی ABCDE استفاده کنید:
A= کارهای اجباری: کارهایی که انجام دادن و ندان آن عواقب جدی در بر خواهد داشت.
B = کارهای مهم: کارهای مهمی که اولویت و اهمیت پایینتری نسبت به گروه A دارند.
C = کارهای عادی: کارهایی که عواقبی در بر نخواهند داشت. مثل خوردن قهوه و یا چککردن شبکههای اجتماعی.
D = کارهای محولی: کارهایی که میتوان انجامدادن آن را به دیگران سپرد تا وقت بیشتری برای انجام کارهای اجباری داشته باشید.
E = کارهای بیارزش: از انجام فعالیتهای بیارزش خودداری کنید.
یکی از مهمترین تصمیمات در رابطه با این دستهبندی، واگذاری کارهای خود به دیگران است. طبق قانون 70 درصد، اگر شخصی بتواند کارهای شما را 70 درصد درست انجام بدهد، کار را به او باید سپرد. این کارها معمولاً جنبهی لذت برای ما دارد، در حالی که ما را از کارهای مهم و اجباری باز میدارد.
تفکر مثبت در برابر تفکر منفی
تقریباً ریشهی تمام مشکلات انسان، در احساسات منفی اوست و ریشهی همهآنها به دوران کودکی و بلوغ بر میگردد وظیفهی اصلی شما خاتمه دادن به آنهاست. تنها چارهی این کار جایگزینی آن با احساسات مثبت است. برای این کار باید به مرتبهی رهایی برسید و هرچیزی را که در گذشته به شما آسیب رسانده رها کنید. وقتی انسان مسئولیت اعمال و نتایج خود را بر عهده بگیرد، دیگر احساسات منفی در او جایی ندارد.
تفکر منعطف در برابر تفکر انعطافناپذیر
در دنیای فناوری، روند تغییرات چنان به سرعت انجام میپذیرد که نقل قول معروفی میگوید: به محض آنکه محصولات در قفسهی فروشگاهها به معرض نماش گذاشته میشوند، در همان لحظه منسوخ میشوند. انعطافپذیری در چنین بازاری یعنی عکسالعمل سریع به تغییرات. وقتی در سال 2007 اپل اولین تلفن هوشمند خود را به بازار ارائه داد، بلکبری با داشتن 49 درصد از سهم بازار آن را فقط یک اسباببازی میدانست. اما در طول 5 سال چنان سهم بازار را از چنگ بلکبری بیرون آورد که حال فقط 4 درصد از بازار تلفن همراه را در دست دارد.
سه دشمن پیش روی شما هستند که مانع از تغییر و انعطافپذیری در شما میشوند:
الف) منطقهی آسایش: افراد وقتی کاری را شروع میکنند و به منطقهی آسایش میرسند، دیگر تمایلی برای تغییر نشان نمیدهند و در برابر هرگونه انعطافی مقاومت میکنند.
ب) ترس از شکست: خیلی از رهبران تغییرات را از ترس چنان به عقب میاندازند که منتظرند تا رهبران بعدی آن را انجام بدهند و نه خودشان.
ج) تجربهی تلخ درماندگی: آنها فکر میکنند تنها و درماندهاند و در شرایط پیچیدهای قرار گرفتهاند که قادر به تغییر آن نیستند.
هفت ابزار برای افزایش انعطافپذیری در سازمان:
-
تفکر دوباره: دست از کار بردارید و این سه سوال را از خود بپرسید: 1) چه کاری میخواهم انجام دهم؟ 2) چگونه میخواهم آن کار را انجام دهم؟ 3) آیا راه بهتری برای انجام آن کار وجود دارد؟
-
ارزشگذاری مجدد: از خود سوال کنید اگر در موقعیت کنونی نبودم و تجارب امروز را داشتم، آیا مجدداً وارد این موقعیت میشدم؟ در صورت پاسخ منفی به فکر خروج از موقعیت باشید.
-
سازماندهی مجدد: با جابجایی افراد و منابع به دنبال راهی برای بالا بردن بهرهوری عملکردتان باشید.
-
بازسازی: افراد و منابعتان را بر روی 20 درصد از فعالیتهایی که منجر به 80 درصد از نتیجه دلخواهتان میشوند، متمرکز کنید.
-
مهندسی مجدد: مدام به دنبال راههایی برای محول کردن کارها به دیگران، برونسپاری و کوچکسازی در سازمان خود باشید.
-
ابداع مجدد: تصور کنید اگر میتوانستید از ابتدا شروع کنید، چه کارهایی را متفاوت انجام میدادید؟
-
به دستآوردن مجدد کنترل: برای این کار نیاز دارید با توجه به پاسخهای شش سوال قبلی، به یک عمل خاص دست بزنید.
مقالات مرتبط:
تفکر خلاقانه در برابر تفکر ماشینی
منبع: فراتر از هوشمندی نوشته برایان تریسی
The essay ought to be
Additionally, it is a fantastic idea to check out some sample
You may get all kinds of article writing services that may help you make money https://www.affordable-papers.net/ with your writing, however you have to be careful to choose the ideal company to use.
newspapers so that you may find a sense of the paper before you buy.
taken seriously.
ارسال پاسخ