بهنظر میرسد عبارت «کودک درون» بهشکل کلیشهای زیاد استفاده شده و به گفتوگوی روزمره راه پیدا کرده. با اینهمه، کودک درون یکی از اصطلاحهای رواندرمانیست که در مکتبهای گوناگون روانشناسی بهکار گرفته میشود.
در این نوشته از همراهتم میخواهیم ببینیم آیا واقعا کودکی در درون ما زندگی میکند؛ از چه راههایی ملاقات با کودک درون ممکن میشود؛ و این ملاقات چه اهمیتی در زندگی ما دارد.
چه کسی درون ماست؟
هیچ کودکی درون ما زندگی نمیکند! هیچ بخشی از مغز ما کودک باقی نمیماند! اما در ضمیر ناخودآگاهمان جنبهای کودکانه داریم که میتواند نشاندهندهی احساسهای سرکوبشده در دوران بچگی یا نمادی از خلاقیت و شادمانی کودکی ما باشد.
هر کودکی رشد میکند و به بزرگسالی میرسد، اما ذهن او خاطره و احساسهای گذشته را حمل میکند و با خود به دنیای بزرگترها میبرد. برای مثال، ممکن است والدین به کودکان بیاموزند احساس خود را نادیده بگیرند تا دیگران آنها را دوست داشته باشند. در چنین مواردی کودک درون ما عصیان و خشم دارد. احتمال دارد ضربهی روحی یا بدرفتاری را تجربه کرده و ترس و درد خود را پنهان کرده باشیم. جملههای آشنایی مانند «مرد که گریه نمیکند»، کودک را تشویق به پنهانکاری درمورد احساس خود میکند.
کارل یونگ و کودک درون
اغلب مفهوم «کودک درون» را به کارل یونگ (Calr Jung) نسبت میدهند. این روانشناس و فیلسوف سوئیسی، کودک درون را به تجربههای گذشته و خاطرههایی از دوران معصومیت، بازیگوشی، خلاقیت و امید به آینده مرتبط میدانست. روانشناسان بهطور کلی تجربههای زیسته در همهی مراحل زندگی را کودک ما میدانند. این کودک، منبع قدرت بهشمار میرود، چراکه تجربهی سالهای نخست زندگی، نقش پررنگی در رشد ما بهعنوان انسانی بالغ ایفا میکنند.
دیانا راب (Diana Raab)، نویسنده و محقق روانشناس، عقیده دارد ملاقات با کودک درون کمک میکند زندگی راحتتر و رهاتری را تجربه کنیم. او میگوید همانطور که کودک سالم میتواند بازیگوش و سرخوش بهنظر برسد، درون زخمخورده، فرد بزرگسال را با چالشهایی روبهرو میکند. چراکه ما در بزرگسالی هنگام روبهرو شدن با چالشهای زندگی، زخمهای گذشته را بهیاد میآوریم.
هنگام ملاقات با کودک درون، امکان پیدا کردن ریشهی مشکلات گوناگون را بهدست میآوریم. احساسهای سرکوبشدهی خود را میشناسیم. با نیازهای برآوردهنشده روبهرو میشویم و بهتر میتوانیم از خودمان مراقبت کنیم. همچنین، یاد میگیریم کمی بازیگوشی را چاشنی زندگی کنیم و خلاقتر باشیم.
راهکارهای ملاقات با کودک درون کدامند؟
۱. کنار گذاشتن مقاومت
قرار نیست به کودکی که در درون ماست، بهچشم موجودی جداگانه نگاه کنیم. بلکه، آن را نمودی از تجربههای گذشته تلقی میکنیم. برای بیشتر افراد، گذشته آمیزهای از خوشی و ناخوشیست. در گذر سالها، به بلوغ و بعد بزرگسالی میرسیم، در دوراهیها مجبور به تصمیمگیری میشویم و درنهایت شخصیت ما شکل میگیرد.
تحقیقهای روانشناسی نشان دادهاند، شناخت عمیق نسبت به گذشته میتواند کلیدی برای رسیدن به سلامتی و آسایش در آینده باشد. همه میتوانند از ملاقات با کودک درون سود ببرند. اما مقاومت نسبت به باور کردن آن، مانع بزرگیست. قرار است کمی در گذشته گردش کنیم و نه بیشتر از این. چنین دیدگاهی ما را کنجکاو میکند و مانعها را برمیدارد.
۲. دنیای بچهها؛ راهنمای بزرگترها
میتوانیم از کودکان بسیار بیاموزیم. آنها به معنای واقعی کلمه در لحظه زندگی میکنند و بهسادگی شاد میشوند. بازی کردن در کنار بچهها، ما را بهیاد خاطرههای خوب گذشته میاندازد. روزهایی که همه چیز سادهتر بهنظر می رسید.
بازیهایی مانند قایم موشک ما را به جنبوجوش وا میدارند. خالهبازی، معلمبازی یا هر بازی که در آن کودکان نقش بزرگسالان را بازی میکنند، ما را به دنیای فانتزی بچهها برمیگردانند. همبازی شدن با بچهها هم به ما حس جوانی میبخشد، هم برای رشد آنها مفید واقع میشود.
۳. مرور خاطرهای کودکی
مرور خاطرههای دوران کودکی یکی دیگر از راههای ارتباط با کودک درون ماست. ورق زدن آلبوم بچگی، ما را به فضای احساسی گذشته میبرد. خواندن دفتر خاطرات قدیمی خودمان، تماشای عکسهای مدرسه در کنار همکلاسیها و حرف زدن از گذشته، میتواند حس شادی، غم، ترس یا هیجان گذشته را زنده کند. همچنین، سخن گفتن با همبازیهای بچگی، یا افراد خانواده، کمک میکند خاطرههای فراموششده را بهیاد آوریم.
۴. سرگرمیهای قدیمی
برای این که با کودکی که درون ماست، ارتباط برقرار کنیم، میتوانیم به سرگرمیهای دوران بچگی برگردیم؛ دوچرخهسواری، ماهیگیری، درست کردن کاردستی، بادبادکبازی، خوردن بستنی قیفی یا هر کاری که از انجامش لذت میبردیم.
بزرگسالان بیشتر مشغول کارهایی میشوند که انجام آنها ضروریست. درس خواندن، کار کردن، خرید خانه و کارهای دیگری که بهعنوان وظیفه انجام میدهیم، چندان لذتبخش نیستند. اما بچهها هر بازی و کاری را با علاقه پیش میبرند.
میتوانیم به ذهن فعال خود استراحت بدهیم و با کارهایی مانند نقاشی، احساسمان را درگیر کنیم. کمکم به بخشهای فراموششدهی وجودمان پی میبریم و با خودمان بیشتر آشنا میشویم.
۵. گفتوگو با کودک درون
با زخمها و تروماهای کودکی ارتباط برقرار میکنیم. در این مسیر میتوانیم علت ترسهای بزرگسالیمان را پیدا کنیم. میتوانیم بفهمیم چرا به فردی که اکنون هستیم، تبدیل شدهایم. نوشتن مانند ابزار قدرتمندی در درست ماست تا خاطرههای کودکی را روی کاغذ آوریم و احساس خود را نسبت به اتفاقهای گذشته بازآفرینی کنیم.
بالا آمدن حسهای منفی مدفونشده مانند ترس، نفرت، خشم و ناراحتی، چندان خوشایند نیست و ما را عصبی خواهد کرد. اما این مواجهه، آغازیست برای التیام زخمها.
۶. کمک گرفتن از تراپیست
روبهرویی با کودکی که درون ماست، میتواند چالشبرانگیز باشد. اگر باعث ناراحتی و زنده شدن احساسهای دردناک میشود، میتونیم از تراپیست کمک بگیریم. او راههای گوناگونی را به ما آموزش میدهد تا بتوانیم با آرامش بیشتری با احساسهای ناخوشایند روبهرو شویم.
در بعضی موارد، هنگامی که در دور باطل گیر افتادهایم و به آرامش نمیرسیم، بازگشت یک گام به عقب و بررسی گذشتهها، راه مناسبی برای پیشرفت و حرکت رو به جلو بهحساب میآید.
سخن پایانی
ملاقات با کودک درون به این معنی نیست که ما فرد بالغی نیستیم یا نمیخواهیم بزرگ شویم. بلکه، کمکیست در راه درک بهتر تجربههای بزرگسالی و بهبود دردها و زخمهای قدیمی.
آگاهی نسبت به احساس و تجربههای بچگی، نوعی خودمراقبتی بهحساب میآید و به شناخت بهتر شخصیتمان کمک میکند. شناخت گذشته، بخشیدن والدین، بخشیدن خودمان، احساس امنیت در خانه، حس خوب نسبت به بدن و ظاهر خود و بهدست آوردن توانایی استقلال از مزیتهای روبهرو شدن با کودک درون هستند.
ارسال پاسخ