اغلب کسانی که به دنبال رواندرمانی میروند، در رابطهای گیر کردهاند که قصد دارند از آن فرار کنند. مثلا: از رابطهی خود راضی نیستند، مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. یا اینکه شریک زندگیشان برای بهبود رابطه تلاشی نمیکند. با وجود اینکه دلایل خوبی برای پایان دادن به رابطه دارند، باز هم ترس از جدایی دارند. حتی بعضی افراد نمیدانند که در یک رابطهی سمی گیر کردهاند، اما امروز میخواهیم در این مطلب از سایت همراهتم دربارهی کسانی حرف بزنیم که میدانند در چه رابطهی غلطی هستند ولی ترس از جدایی اجازه نمیدهد شریک عاطفی خود را ترک کنند.
ریشههای ترس از جدایی
افرادی که ترس از ترک کردن دارند، آگاهانه تصمیم میگیرند که در ازدواج شکستخوردهی خود بمانند. افرادی که گیر کردهاند، برای ماندنشان دفاع خود را دارند و در بیشتر موارد تغییر نظر آنها بسیار دشوار است. زیرا آنها برای اتفاقات تلخی که در زندگیشان میافتد دلایل و توجیحاتی میآورند تا شریک زندگیشان را تبرئه کنند. با این حال دلایل اساسی یا کمتر آگاهانه برای ترس از جدایی میتواند به خانوادهای برگردد که شما در آن بزرگ شدهاید.
عادت به تصمیمگیری ندارید
خانوادهای که شما در آن بزرگ شدهاید شما را برای تصمیمگیریهای شخصی تشویق نکردهاند. شاید حداقل یک والد مسلط و کنترلگری داشتید که اصرار داشته برای شما تصمیم بگیرد یا هنگام تصمیمگیری شما را جدی نگیرد یا مسخره کند. به همین دلیل است که نمیتوانید برای خودتان و زندگیتان تصمیم بگیرید. حالا هم مسئولیت تصمیمگیری را به شخص دیگری واگذار میکنید. حتی شاید برای بیان دیدگاه خود اعتماد به نفس هم نداشته باشید.
والدین شما هم ترس از جدایی داشتند
شاید یکی از والدین شما هم در فرار کردن از موقعیت بد ناتوان بوده و شما هم او را الگوی خود قرار دادهاید.
از نجات پیدا کردن عذاب وجدان میگیرید
اگر پدر یا مادر شما در زندگی سخت خود گیر کردهاند، احتمالا برای جدا شدن عذاب وجدان داردی. شما وقتی والدین خود را خوشبخت نمیبینید، برای جدا شدن و پیدا کردن یک زندگی بهتر احساس گناه خواهید داشت.
شما از ترک کردن متنفرید
کسانی که ترک کردن را غیر انسانی میبینند بیشتر از دیگران در زندگی نامطلوب خود گیر میکنند.
شما را یک کمالگرا بزرگ کرده است
با افزایش سن، انتخابهایی که میکنیم احتمال دارد بیشتر با عواقب جدیتری همراه باشد. اگر والدین شما کمالگرایی داشتند، خطرات بیشتری را برای تصمیمات خود متصور میشوید. بنابراین نهتنها نمیتوانید برای سرنوشت رابطهی خود تصمیم بگیرید، بلکه گرفتن تصمیمهای بزرگ دیگر هم برای شما سخت است.
واقعبین نیستید
کسانی که واقعبین نباشند نمیتوانند مشکلات را جدی بگیرند. این افراد اصلا مشکلات را به عنوان یک مشکل درنظر نمیگیرند و هر موضوع جدیای را انکار میکنند.
تحت هر شرایطی وفادار و متعهد
شما جوری تربیت شدهاید که هر اتفاقی هم در زندگیتان بیفتد، وفادار یا متعهد باشید. کسانی که احساس مسئولیت زیادی در آنها وجود داشته باشد، ترک کردن دیگران براشان بسیار سخت است، حتی اگر بیشترین بدیها را هم در حقتان کرده باشد.
شما نمیتوانید اجازهی مردن یک فانتزی را بدهید
ناخودآگاه محافظت از یک فانتزی، ترس از جدایی را به شما القا میکند. وقتی فکر کنید زندگی شما رویایی است که سالها قبل آرزوی رسیدن به آن را داشتید، دیگر حاضر نمیشوید از آن دست بکشید. در ذهن شما حفظ این فانتزی به هر قیمتی حتی به آرامشتان هم اولویت دارد.
کلام آخر
این که فکر کنید ترس از جدایی چیز بدی است، کاملا اشتباه است. گاهی همین ترسها میتوانند یک زندگی را حفظ کنند، اما باید در نظر بگیرید که شرایطی هم لازم است. در برخی موارد (به جز شرایط خطرناک) گیر افتادن میتواند خوب هم باشد. اگر یک زوج متعهد به درمان باشند، درمانگر زمان خواهد داشت تا به نجات رابطه کمک کند. اما اگر مشخص باشد که هیچ یک از طرفین تغییر نخواهند کرد، این رابطه تا آنجا تیره و تار میشود که دیگر راهی به غیر از جدا شدن نخواهد داشت. برای نجات رابطه زوجین باید صادقانه تلاش کنند تا مشکلات روابط خود را کاهش دهند. اما اگر ثابت شود که این کار غیرممکن است، آنگاه یک تصمیم سخت برای اتمام رابطه ضروری خواهد شد. غرق شدن در بدبختی برای هیچ کس خوب نیست. خیلی از افراد پربارترین سالهای عمرخود را به دلیل ترس از جدایی در انتظار معجزه تلف میکنند.
ارسال پاسخ