-
دلیل اول: انباشتگی اطلاعات
نویسنده گفت: «شما گفتید اولین دلیلی که ما به دانسته هایمان عمل نمی کنیم این است که از اطلاعات انباشته شده در عذابیم. خیلی ساده، یک خروار اطلاعات توی مغزمان تلنبار کرده ایم. اما لطفاً بگویید تکرار با فاصله چگونه بر آن اثر میگذارد؟»
فیل گفت: «سوال خوبی است. اطلاعات انباشته شده به مشکلات واقعی منجر می شود. ما را ایستا و بی تحرک و در حال سکون نگه می دارد»
نویسنده پرسید:« با توجه به گفته های شما در خصوص انباشتگی اطلاعات، چه فایدهای دارد کتاب پشت کتاب بخوانیم یا سمینار پشت سمینار شرکت کنیم؟»
موری جواب داد: «زیاد کتاب خواندن و سمینار رفتن هیچ ایرادی ندارد. اینها ابزارهای اولیه و اساسی فراگیری هستند و ما به آنان نیاز داریم. مشکل وقتی ایجاد می شود که خود را یکسره در معرض اطلاعات جدید قرار میدهیم بدون اینکه کوچکترین درنگی برای تلفیق دانش و مهارت های خود و به مرحله عمل رساندنشان بکنیم. اگر اینگونه خود را در معرض هجوم اطلاعاتی قرار دهیم، مغزمان داغ می کند. بسیاری از مردم به همین شکل در دریای اطلاعات غرق می شوند.» نویسنده پرسید: «پس راه حل چیست؟»
فیل گفت: «بگذار سوالت را با یک سوال پاسخگو باشم. چرا یک ماهی که دائماً در محیط غرق کننده ای شنا می کند هیچ گاه غرق نمی شود؟»
«او یک سیستم هشداردهنده درونی دارد که به او کمک می کند از داخل آب، تنها چیزهایی را بردارد که به آن نیاز دارد، نه بیشتر، ما انسان ها نیز با هجوم دنیای اطلاعاتی امروز می توانیم از این روش سود جوییم. بهتر است انتخاب کنیم چه چیزهایی را یاد بگیریم تا عملکردمان را بهبود بخشد و سپس با تمام قوا به سویش گام برداریم.»
کارآفرین گفت: « دانیال وبستر، خالق دیکشنری وبستر میگوید که ترجیح میدهد روی هم رفته در چند کتاب خوب استاد شود تا اینکه مطالعات وسیعی داشته باشد. برای رسیدن به سر منزل مقصود و برای تسلط کلی بر موضوع، به گمان من ناگزیر باید آنقدر در آن غرق شویم که تمام وجودمان آغشته اش گردد. باید چنان آرام بجوییم و هضمش کنیم تا جزئی از وجودمان شود.»
نویسنده گفت: «فکر می کنم کمی اغراق آمیز است اما من نکته را گرفتم. شما در این مورد به تلقین معتقدید. شبیه دوستمان، تکرار فاصله دار است.»
کارآفرین گفت: «البته که این طور است. گفته می شود که مقادیر اندک اطلاعات که از طریق تکرار فاصله دار کاملاً در ذهن نشسته باشند بیشتر بر ساختار مغزی ما اثر می گذارند تا مطالعه بیست کتاب که هرکدام فقط یک بار خوانده شده باشد… شرکت در سمینارها و خواندن کتاب ها برای یک مرتبه، از آنجایی که دائماً ما را در معرض اطلاعات جدید قرار می دهد، فقط عادت فراموشی را در وجودمان تقویت می کند. به این شکل، خود را به دانستن عادت میدهیم، نه عمل کردن. این دقیقاً خلاف چیزی است که لازم داریم.»
سپس ادامه داد:« مغز بشر، در معرض فرآیند دائمی انجام یکی از این دو گزینه است: آموختن یا فراموش کردن چیزهای جدید. اگر از چیزی غفلت کنیم، به سرعت فراموشش خواهیم کرد. اما اگر با تکرار فاصله دار روی چیزی تمرکز کنیم، به یادمان می ماند. »
در نتیجه، کم آموختن در زمان طولانی تر، بهتر از زیاد آموختن در زمان کوتاه تر است.
دلیلی که مردم به دانش خود عمل نمی کنند این است که:
1- انباشتگی اطلاعات
- ما بخش اندکی از آنچه فقط یک بار خوانده یا شنیده ایم را به خاطر میسپاریم.
- بنابراین باید کم کم و همیشگی بیاموزیم نه تند تند و یک مرحله ایی.
- برای استادی در هر کاری باید بر چند ایده کلیدی تمرکز کنیم، بارها تکرارش نماییم، خود را عمیقاً غرق آن کنیم، و ایده ها و مهارت هایش را مورد بحث قرار دهیم. کلید اصلی، تکرار فاصله دار است.
- وقتی مردم در کارهایشان استاد شدند، قادر به خلاقیت بیشتر و انجام کارهای بزرگتر خواهند بود.
- دلیل دوم: فیلتر سازی منفی
کارآفرین گفت: «مردم غالباً بیش از حد منفی نگر هستند. این موضوع، نگرش آنها را درگیر یک سیستم پالایشی نامناسب می کند و تفکر منفی بیش از تفکر مثبت در میان مردم رواج داد، زیرا ما غالبا این گونه برنامه ریزی شده ایم.
ما به عنوان یک کودک سال ها کوشیدیم از طریق موفقیت هایمان، توجه، ستایش و تایید و تمجید والدین مان را جلب کنیم. این پروسه ی مایوس کننده ای بود، زیرا والدینمان نیز مثل همه ما بیشتر تمایل داشتند به موارد منفی تاکید کنند تا مثبت. وقتی رفتار درستی می کردیم انتظارش را داشتند به همین خاطر چیزی نمی گفتند. اما وقتی کار اشتباهی ازمان سر میزد به سرمان می پریدند. وقتی کسی متوجه کارهای درست مان نمی شود و هیچ تشویقی در این خصوص دریافت نمی کنیم، به تدریج به خود و دیگران شک می کنیم؛ و برای حمایت از خود، یک سیستم دفاعی می سازیم و موضع می گیریم. شروع می کنیم به ممیزی تمام چیزهایی که از یک ذهن در مجموع منفی به ما میرسد. افکارمان بسته می شود. شروع به قضاوت دیگران و برخوردهای قضاوت گرانه می کنیم؛ و ترس، هدایتگر درون بینی هایمان می شود.»
نویسنده در حالی که تکه ای کاغذ برمی داشت گفت: «ممنون، از صحبت های شما دو چیز معلوم شد. اول از همه، كسی که به شما اطمینان و اعتماد می کند می تواند بزرگترین تفاوت ها را در جهان به وجود بیاورد. دوم اینکه، ما قدرت انتخاب داریم که به حرف چه کسی گوش بدهیم. اگر من به حرف تمام منفی باف های زندگی ام گوش داده بودم شغلی را برمی گزیدم که کمتر چالشی برانگیز بود، و طبعا انتظارات کمتری از خودم داشتم. یک کلمه تشویق کننده کل چیزی بود که نیاز داشتم تا از جعبه منفی بینی که در آن نهاده شده بودم بیرون بیایم.»
فیل گفت: «اما برخی از مردم چنان سرکوب می شوند که هرگز واکنش های مثبتی را که سر راهشان سبز می شود نمی بینند؛ یا آن را بی ارزش می بینند. این ناراحت کننده است اما بیشتر آدمها قادر نیستند از رسیدن به فرجام های منفی جلوگیری کنند. آنان فقط به درصد ناچيزى از توانایی هایشان دست می یابند زیرا به آنچه دارند رضایت میدهند و دنبال بیشتر نمی روند. همه چیز از فیلتر افکار منفی و طرز فکر بسته و قضاوت گرانه شان میگذرد.»
شنوایی با نگرش مثبت
کارآفرین گفت: «برای فراموش نکردن عمده چیزهایی که یاد گرفته ایم لازم است با ساختار ذهنی باز و مثبت آنها را بشنویم. شاخص های این طرز گوش کردن را نشانت می دهم.»
گوش دادن
- بدون هرگونه پیش داوری، پیش ذهنی و تعصب.
- با یک برخورد آموزشی مبنی بر اینکه از فراگیری اطلاعات جدید هیجان زده ایم.
- با چشم داشت های مثبت.
- مدادی در دست برای یادداشت برداری
- امید به شنیدن نه تنها حرف هایی که گفته می شود بلکه به شعله ای که در ذهن و تخیلات خود ما جرقه خواهد زد.
- با این نگرش که “چگونه می توانم آنچه را شنیده ام به کار برم؟»
فيل گفت: «این طرز نگرش می تواند منجر به تجربه “آها، خودشه!” شود که آخرین رمز گاوصندوق زندگی است. همان که دنبالش هستید.»
فیل ادامه داد:« همچنین من دریافته ام که وقتی مردم برای اولین بار با ایده جدیدی مواجه می شوند از آن می گریزند؛ زیرا با پیش ذهنی هایشان مغایرت دارد. وقتی برای بار دوم با ایده جدیدی مواجه می شوند در برابرش مقاومت می کنند، زیرا قادر به پذیرفتنش نیستند. برای بار سوم که با ایده ای روبرو می شوند تا حدی قبولش می کنند اما تا موقع استفاده از آن در تردید به سر میبرند. برای چهارمین بار، کاملا می پذیرندش، زیرا حس می کنند بیانگر تفکرات خودشان است. دفعه پنجم با به کار بستن آن تا حدی جذبش می کنند. برای بار ششم، با تصاحب آن و انتقالش به دیگران کاملاً جذبش می کنند.
دلیلی که مردم به دانش خود عمل نمی کنند این است که:
2- فیلتر سازی منفی
- وقتی ما کوچک هستیم، عشق و حمایت بی قیدوشرطی دریافت نمی کنیم، به همین دلیل، تدریجاً به خودمان و دیگران شک می کنیم.
- عدم اعتماد به نفس یا خودشکاکی موجب می شود تمام اطلاعاتی را که از کتابها، وسایل صوتی، وسایل بصری، سمینارها یا صحبت ها به ما می رسد، در ذهن بسته، بی اراده، متزلزلی، قضاوتی، بدبینانه و ترسوی خود فیلترسازی کنیم. نتیجه اش رسیدن به یک تفکر منفی است.
- تفکر منفی موجب میشود:
ـ فقط بخش کوچکی از آنچه را می شنویم یا می بینیم، فراگیریم و مورد استفاده قرار دهیم.
ـ فقط به بخش کوچکی از آنچه قادر به دست آوردنش هستیم دست یابیم.
ـ به هرچه داریم یا به ما می دهند راضی باشیم و دنبال بیشتر نرویم.
- ما با یک ذهن باز و مثبت که خلاقیت، نوآفرینی، نبوغ و قریحه مان را برمی انگیزد بهتر رشد می کنیم؛ و به خلق امکاناتی ورای انتظاراتمان میرسیم.
- باید راه هایی بیابیم تا خود را بهتر آماده و راغب گشودن ذهنمان کنیم. به جای اینکه دنبال اشتباهات موجود در اطلاعات جدید به دست آمده باشیم باید به متفکرین چراغ سبز تبدیل شویم که فعالانه به دنبال موارد درست هستند و به خود میگویند: «میدانم که در آنچه خوانده یا شنیده ام ارزش هایی وجود دارد. آن ارزشی ها چیست؟»
- تغییر یک ذهن بسته منفی به یک ذهن باز مثبت نباید به شانس و اقبال سپرده شود. وقتی ما به تغییر متعهد می شویم نیازمند یک خط مشی خاص هستیم که شیوه جدید تفکرمان را دائماً تقویت کند.»
- دلیل سوم: عدم پیگیری
بار دیگر نویسنده به دیدن موری در دفترش رفت:« بر اساس یادداشت هایم در اینجا، شما گفتید سومین دلیلی که مردم به دانسته هایشان عمل نمی کنند عدم پیگیری است.» فیل گفت: «بله، حدس بزن وقتی مردم در معرض اطلاعات جدید قرار می گیرند و از به کار بستنش امتناع می کنند چه پیش می آید؟»
نویسنده گفت: «شرط می بندم به سوی عادت های قدیمی شان باز میگردند.»
فیل گفت: «خودش است! مردم برای به عمل درآوردن دانسته هایشان به پیگیری نیاز دارند. برای تغییر رفتار و رسیدن به نتیجه ای که خواهانش هستیم، نیازمند سازماندهی، حمایت و مسئولیت پذیری هستیم. وقتی تمام این سه مورد سر جای خودش باشد شما دارای یک برنامه پیگیرانه خوب میشود. سومین دلیلی که مردم دانسته هایشان را عملی نمی کنند، عدم پیگیری است. این از سخت ترین موانع مسیر است. به همین دلیل شما نیازمند یک برنامه هستید.»
سپس ادامه داد:« بهترین معلم من،پدرم بود. او سیستم پیگیری آسانی داشت، او چنین می کرد: به من بگو/ نشانم بده/ اجازه ام بده/تصحیحم کن. اما بعد ها فهمیدم که سیستم پیگیری پدرم نقصی دارد، به همین خاطر به کمک دوست خوبم هرب این سیستم پیگیری را بدین شکل تغییر دادیم:
به من بگو/ نشانم بده/ اجازه ام بده/نظارتم کن/ ستایشم کن یا هدایتم کن. »
«تا زمانی که مردم انگیزه ای برای آموختن یک کار و برنامه ای برای انجام درست آن کار نداشته باشند، احتمال پایداری و خوب یاد گرفتن آن به صفر میرسد. مردم موفق آرزوی آموختن دارند و برای آموختن، برنامه دارند.»
نویسنده گفت:«از میان تمام چیزهایی که تاکنون نوشته یا آموخته ام، مهم ترینش قدرت انگیزش مردم به انجام درست کارهاست. به نظر من کلید کمک به مردم برای خلق و توسعه یک تشکیلات بزرگ، تاکید بر مثبت هاست. وقتی به موضوع آموزش و کمک به مردم برای رشد و توسعه می رسیم من همیشه به مدیران می گویم: ” منتظر نشوید مردم کاری را انجام دهند بعد تشویق شان کنید.” شاید در ابتدا فقط نیمی از عملکردشان درست باشد. اما همان نیز باید مورد ستایش قرار گیرد. تشویق موجب پیشرفت است. زیرا شما با یک هدف متحرک و موثر سروکار دارید. می توانید در ادامه کارشان را اصلاح یا به نظر من، دوباره هدایت کنید تا به بهبود کار خود ادامه دهند.»
دلیلی که مردم به دانش خود عمل نمی کنند این است که:
3- عدم پیگیری
- مردم موفق مشتاق فراگیری و داشتن یک برنامه پیگیری برای فراگیری هستند.
- به کار بستن آنچه یاد گرفته ایم نمی تواند به شانس و اقبال واگذار شود.یک برنامه پیگیری لازم است تا سازمانبندی، حمایت و مسئولیت پذیری را موجب شود که به ما در پیشروی به سوی مقصدمان کمک کند.
- مراحل به من بگو/ نشانم بده/ اجازه ام بده/نظارتم کن/ ستایشم کن یا هدایتم کن، برنامه پیگیری ساده اما قدرتمندی است که کمک می کند برندگان بالقوه، برنده شوند.
- تاکید و برجسته کردن نکات مثبت، به دانش آموختگان کمک می کند رفتار مشتاقانه ای داشته باشند. ستودن پیش از هدایت دوباره یا تصحیح کردن بسیار مهم است. شرکت کنندگان در طول زمان قادر خواهند شد خود را ستایش یا هدایت دوباره کنند.
- نشست های رودررو و پشتیبانی های تلفنی خارج از شرکت همچون وسایل نقلیه ای است که به از بین بردن خلا میان دانش – عمل می کند.
«سپس در انتها صحبت های میان نویسنده و موری، نویسنده برای نتیجه گیری گفت:« «بگذارید ببینم می توانم تمام چیزهایی را که تا اینجا گفته اید، خلاصه کنم. از آنجایی که تغییر اطلاعات آسان ترین تغییر است، انسان وسوسه میشود مقادیر زیادی اطلاعات جدیدتر کسب کند که منجر به انباشتگی اطلاعاتی خواهد شد. سپس نوبت به تغییر نگرش می رسد. از آنجایی که این تغییر بسیار دشوارتر از تغییر اطلاعات است، در نتیجه پیچیده تر و بغرنج تر است. تغییر سیستم فیلترسازی منفی ما راحت نیست. سومین و مشکل ترین مرحله تغییر، تغییرات رفتاری است. یعنی درست همان معنای آموختن، چرا این قدر مشکل است؟ چون حالا شما باید کاری انجام دهید.»
برای مطالعه مقدمه این مقاله کلیک کنید:
منبع: عملی کردن دانسته ها
ارسال پاسخ