نگرانی اولیهی رابرت کیوساکی بیشتر پیرامون خلأ در حال رشد میان داراها و ندارها در آمریکا و سراسر جهان است. او که یک سرمایهگذار و مدیر خودساخته بود توانست در 47 سالگی خود را بازنشسته کند. او میدانست که دنیا در حال تغییر و تحول است. حال آنکه تعلیم و تربیت همپای آن تغییر نکردهاست. طبق نظر او بچهها سالیان سال را در یک سیستم آموزشی کهنه و منسوخ به فراگیری موضوعات و مطالبی مشغول میشوند که هیچ نقشی در زندگی آیندهشان ندارد و هرگز هم مورد استفاده قرار نخواهد گرفت. به گفته او وحشتناکترین نصیحتی که امروزه میتوانی به یک بچه بکنی این است:
«به مدرسه برو، نمرات خوبی بگیر و دنبال شغل مطمئنی باش»
پدر پولدار، پدر بی پول
من دو پدر داشتم. یکی پولدار و دیگری بی پول. اولی تحصیلکرده و باهوش بود و مدرک دکتری داشت و دوره چهار ساله دانشگاه را در کمتر از دوسال به پایان رسانده بود. در عوض، پدر پولدارم حتی کلاس هشتم ابتدایی را تمام نکرده بود. هر دو درآمد قابل توجهی داشتند. اما یکی از آنها همیشه برای پول تقلا میکرد و دیگری از ثروتمندترین مردان هاوایی بود. یکی وقتی مرد، دهها میلیون دلار برای خانوادهاش، سازمانهای خیریه و کلیسایش به جا گذاشت، حال آنکه دیگری پس از مرگش مقروض بود.
یکی از آنها میگفت: « عشق به پول، ریشهی همه شرارتهاست.» دیگری عقیده داشت:«فقدان پول، ریشهی همه شرارتهاست.»
داشتن دو پدر، وادارم کرد به فکر فرو بروم و سرانجام یک شیوه تفکر برای خودم انتخاب کنم. در طول این جریان، متوجه شدم که انتخاب این شیوه تفکر در درازمدت، بسیار باارزشتر از آن بودهاست که در آن زمان به سادگی، به قبول یا عدم قبول یکی از نقطه نظرات آن دو بینجامد.
به عنوان مثال یکی از آنها عادت به گفتن این جمله داشت:«من نمیتوانم از عهده مخارج برآیم.»پدر دیگر گفتن این جمله را قدغن کرده بود و در عوض میگفت: چگونه میتوانم از عهده مخارج برآیم؟ پدری که بعداً به سرعت پولدار شد عقیده داشت بیان جمله : «نمیتوانم از عهده مخارج برآیم» اتوماتیکوار و ناخودآگاه، مغز انسان را از حرکت باز میدارد. اما با مطرح کردن سوال :«چگونه میتوانم از عهده مخارج برآیم؟» مغز، شروع به فعالیت میکند. نتیجهاش در درازمدت این بود که یکی از نظر مالی قویتر شد و دیگری ضعیفتر.
ثروتمندان برای پول کار نمیکنند
در نه سالگی با دوستم «مایک» تصمیم گرفتیم پولدار بشویم. ما فکر کردیم و به یک ایده رسیدیم. در طول هفته بعد به تمام خانههای همسایه سر میزدیم و از آنها میخواستیم خمیر دندانهای تیوپی خود را پس از مصرف، دور نیندازند و به ما بدهند. در روز موعود در پیادهرو مقابل خانهمان با کبابپز دستی زغالیمان شروع کردیم به آب کردن تیوپهای سربی و با ملاقهای آنها را برداشته و داخل جعبههای کوچک شیر که قبلا با گچ پر کرده و قالببندی کرده بودیم، میریختیم. قالب ما سکه بود و تصمیم داشتیم برای پولدار شدن سکه تولید کنیم!
پدرم گفت که کار ما جعل پول و غیرقانونی است و خود او به ما پیشنهاد داد که برای پولدار شدن نزد پدر مایک برویم.
ازآن به بعد برای پول درآوردن نزد پدر مایک رفتیم و او تعیین کرد هفتهای سه ساعت در یکی از مغازههایش در قبال ساعتی 10 سنت کار کنیم. پول بسیار کمی بود ولی قرار بر این بود که آموزش پولدار شدن نیز در کنار آن برقرار باشد. کار ما گردروبی از قوطیها و جعبههای داخل قفسهها بود. بعد از سه هفته ما به این نتیجه رسیدیم که این کار سخت در قبال پولی که دریافت میکردیم، بسیار تحقیرآمیز است و در ضمن آموزشی هم برای پولدار شدن دریافت نمیکردیم.
وقتی نزد پدر مایک رفتم تا اعتراض خودم را نسبت به حقوق پایین و کار سخت آنجا را به گوش او برسانم، او گفت من نیز همچون دیگر کارمندان او شدهام و برای افزایش حقوق به آنجا رفتهام. من اما درخواست دیگری هم داشتم؛ «آموزش».
پدرم با خونسردی سوال کرد: «از کجا میدانی که هیچ آموزشی به تو ندادهام؟»
ـ خوب برای اینکه هیچوقت با من صحبت نکردید. سه هفته اینجا مشغول کار بودم در حالیکه شما در این مدت، کوچکترین آموزشی به من ندادید.
ـ آیا آموزش صرفاً به معنی صحبت کردن یا سخنرانی است؟
ـ خوب، بله
با تبسمی گفت: «این شیوۀ آموزشی مدارس است. اما زندگی به تو اینگونه آموزش نمیدهد. و باید بدانی زندگی، بهترین آموزگار ماست.»
بعد از مکالمهی طولانیای که بین ما درگرفت. در کمال ناباوری به این نتیجه رسیدیم که میبایست همان کار را ادامه دهم اما اینبار بدون دستمزد! او مرا قانع کرد که اطلاعات من درباره پولدار شدن افزایش یافته پس میبایست به آن ادامه میدادم.
پدر پولدار معتقد بود ترس و حرص زندگی بیشتر آدمها را تحت تاثیر خودش قرار میدهد. ترس از بیپول ماندن انگیزۀ سخت کارکردنشان میشود و سپس روزی که چک حقوقیشان را دریافت میکنند، حرص و آز آنها را وادار به اندیشیدن به چیزهایی میکند که با پول قادر به خریدش میشوند. ثروتمندان میدانند که پول یک خطای حسی است. فقط ترس و حرص میلیاردها نفر از مردمی که فکر میکنند پول واقعی است، باعث شده که این خطای حسی هنوز پابرجا بماند.
در هفتههای بعدی بنا به سختیهای کار مجبور شده بودیم به مغزمان فشار بیشتری وارد کنیم تا بتوانیم پولی دربیاوریم. در نهایت توانستیم از کتابهای کمدی مرجوعی مغازه، کتابخانهای در زیرزمین منزل مایک تاسیس کنیم و به بچههای محل در قبال 10 سنت اجازه میدادیم سه ساعت از خواندن هر کتابی که خواست استفاده کنند. و به این طریق بود که بالاجبار توانستیم از طریق فشار آوردن به مغزمان راههایی برای پول درآوردن پیداکنیم و توانستیم در عرض 3 ماه، هفتهای 9 دلار و 50 سنت درآمد داشته باشیم.
چرا دانش مالی را آموزش میدهیم؟
در سال 1994 در سن 47 سالگی بازنشسته شدم. بازنشستگی به معنای کارنکردن نیست. برای من و همسرم به معنای یک تغییر ناگهانی بزرگ بود که میگفت، میتوانیم کار بکنیم یا نکنیم. چون به هرصورت، ثروتمان اتوماتیکوار افزوده میشد. زیرا توانسته بودیم خیلی جلوتر از تورم گام برداریم. این به معنای آزادی است.
اگر شما قصد داشته باشید آسمانخراشی مثل امپایر استیت نیویورک بسازید، اولین کاری که باید بکنید، حفر گودالی عظیم و ریختن فونداسیونی قوی و مستحکم است. اما اگر بخواهید یک خانۀ کوچک در حومۀ شهر، بنا کنید، کل کاری که باید انجام دهید، ریختن یک ورق شش اینچی، بتن آرمه است. اکثر مردم در مسیرشان برای ثروتمند شدن، تلاش میکنند ساختمان عظیم امپایر استیت را، بر روی یک ورق شش اینچی از بتن بنا کنند! پدر پولدار من از همان سنین کودکی فونداسیون محکمی از اطلاعات مالی را برای ما تشریح کرد تا بتوانیم به مبالغ هنگفتی از دارایی در آینده دست یابیم.
بدهی و دارایی
یکی از مهمترین پندهای او به ما این بود که به جای بدهی، دارایی بخریم. و معتقد بود بسیاری از مردم در حالیکه تصور میکنند دارایی جمع میکنند، بدهیهای خود را افزایش میدهند.
در 80 درصد خانوادهها، داستانهای مالی، داستانهای کار سخت و کوشش زیاد، برای پیشرفت است. دلیلاش این نیست که آنان پولی در نمیآورند، بلکه به این علت است که عمرشان را به عوض کسب دارایی، به هزینه کردن مشغولند.
دارایی از مازاد حاصل از درآمد با کسر هزینهها به جا میماند، اما اکثر مردم با صرف هزینههای بی مورد، مدام بر سبد بدهیهای خود میافزایند و چیزی برای دارایی باقی نمیماند. اکثر آنها از کم بودن حقوق خود گله دارند اما به محض افزایش حقوق، جز افزایش هزینهها کاری پیش نمیبرند و همچنان به تولید و افزایش داراییهای خود نمیاندیشند. هزینهها و مالیاتها باعث بدهکاری هر چه بیشتر آنها میشود و آنها را در دام «چرخه دورانی زندگی» گیر میاندازد.
بسیاری از مشکلات مالی بزرگ، ناشی از همگامی با دیگر مردم و تلاش برای عقب نماندن از جامعه و به عبارتی چشم و همچشمی است. گاهی همه ما نیاز داریم به درون خود نگاهی بیندازیم و با خود صادق و روراست باشیم. به عنوان مثال برای اکثریت مردم داشتن خانه رویای و آرزوی بزرگی است، اما من معتقدم داشتن خانه، دارایی محسوب نمیشود و پول عظیمی را که میشد با آن ستون داراییهای خود را مثلاً با خرید اوراق بهادار، انباشت، تبدیل به پولی راکد با هزینهها و مالیاتهای بسیار میکند.
نمیگویم خانه نخرید. میگویم تفاوت میان یک دارایی و یک بدهی را بفهمید. من هر زمان هوس خانه بزرگتری میکنم، اول به خرید داراییهایی اقدام میکنم که به نوعی باعث گردش پولم شده و از این پول در گردش، مبلغ مورد نیازم برای خرید خانه، فراهم آید.
به عنوان کارمندی که خانه نیز دارد، تلاشهای کاری شما، عمدتاً به اشکال زیر است:
-
شما برای شخص دیگری کار میکنید و باعث پولدار شدن هرچه بیشتر کارفرمایان یا سهامداران دیگر میشوید.
-
شما برای دولت کار میکنید و نزدیک به نیمی از درآمدتان را مالیات میدهید.
-
شما برای بانک کار میکنید. بزرگترین هزینه بعدی شما پس از مالیاتها، پرداخت وامها و بدهیهای مربوط به کارت اعتباریتان است.
پس با بیشتر کارکردن، فقط سهم این سه موردی که ذکر کردیم، بالاتر خواهد رفت. شما نیاز دارید یاد بگیرید چگونه از تلاش افزوده و کار بیشترتان، به نفع خود و خانوادهتان سود ببرید.
اینجا این سوال پیش میآید: چه وقت یک فرد میفهمد که پولدار شده یا به رفاه دست یافته است؟ مال و ثروت عبارت است از بنیه مالی فرد، برای گذراندن هر چه بیشتر تعداد روزهایی که پیش رو دارد. به عبارت دیگر، اگر شخص، همین امروز دست از کار بکشد، تا چند وقت دیگر قادر به ادامۀ زندگی خواهد بود؟ در واقع تعریف مال و ثروت این است که پول شما چه مقدار پول میسازد؟ یا به عبارتی ، وجوه شما چه مقدار وجه نقد تولید میکند؟
به کار شخصی خود اهمیت بدهید
ری کروک موسس رستورانهای زنجیرهای مک دونالد یکبار در جمع دانشجویان دانشگاه تگزاس از آنها پرسید که «به نظر شما کسب من چیست؟» کسی جواب نداد و در نهایت گفتند که حرف تو همبرگر سازی است. اما او در جواب گفت:« کار اصلی من، مستغلات است.» چیزی که او هیچگاه از آن غفلت نکرده بود، موقعیت و مکان هرکدام از این رستورانهای عرضه همبرگر بود. او میدانست که ملک و مکانِ واقع شدنش، مهمترین عامل موفقیت شعبات مک دونالد است.
مردم عموماً تخصصشان را با کسبشان اشتباه میگیرند. ری کروک در این امر، یعنی تشخیص تفاوت میان تخصص حرفهای و کسبش، کاملاً مسلط و آگاه بود. یکی از مشکلات ما با مدارس، در اینجاست که معمولاً تو همانی میشوی که درسش را خواندهای. مثلاً اگر حقوق خواندهباشی، وکیل و اگر مکانیک خوانده باشی، مهندس مکانیک خواهی شد. اشتباه انتخاب شغل بر اساس رشته تحصیلی، در این است که عده زیادی از مردم، از لزوم اهمیت دادن به کسب شخصی خودشان، فراموششان میشود. آنان یک عمر، توجهشان را به کار دیگران معطوف میدارند و باعث پولدار شدن آنان میشوند.
برای اینکه بتوان از نظر مالی در امان ماند، شخص باید به کسب شخصی خودش توجه نشان دهد. کسب شما، حول ستون داراییهایتان میچرخد، که در تقابل با ستون درآمدهاست. برای داشتن کسب شخصی لازم نیست شغلتان را از دست بدهید. شروع کنید به خرید داراییهای حقیقی، و نه بدهی یا خردهریزهای غیرضروری، که درست پس از لحظۀ خرید، ارزش واقعیشان را از دست میدهند. یک اتوموبیل جدید، به مجرد پرداخت قیمت و بیرون آمدن از کمپانی، ارزشش به 25 درصد زیر آنچه پرداختهاید، کاهش مییابد.
داراییهای پیشنهادی حقیقی که میتوانید داشته باشید، به شرح زیر است:
-
کاری که نیاز به حضور شخصی شما نداشته باشد، بلکه شما مالک آن باشید و نه شاغل در آن.
-
سهام
-
اوراق قرضه
-
میچال فاندها
-
املاک و مستغلات درآمدزا
-
سفته (سند بدهکاری)
-
امتیازاتی که از داراییهای معنوی ناشی میشود مانند حق امتیاز موسیقی، کتاب، یا یک امتیازنامه انحصاری برای ساخت یا بهرهبرداری از چیزی(جواز حق انحصاری)
-
و هر چیز دیگری که دارای ارزش باشد یا تولید درآمد و ارزش کند
بعضی وقتها، مردم نمیتوانند کاری برای خود دستوپا کنند و در نتیجه به تاسیس یک شرکت، به عنوان راهحلی برای مشکلشان، متوسل میشوند. این موارد نادر و غیرمعمول، عموماً موفق نخواهد شد. از هر شرکت تازه تاسیس، معمولاً 9 تای آنها، در 5 سال نخست پس از تاسیس، ورشکست میشوند و از میان باقی آنان نیز، 9 شرکت از هر 10 شرکت با ورشکستگی مواجه میشوند.
تاریخچه مالیاتها و قدرت شرکتهای سهامی
پدر پولدارم برای من و مایک توضیح داده بود که در انگلیس و آمریکای قدیم، مالیاتی وجود نداشته و فقط گاه به گاه، مالیاتهایی موقتی برای هزینۀ جنگها وضع میشدهاست. در آن هنگام، شاه یا رییسجمهور، اعلامیهای منتشرکرده و از مردم درخواست میکردند، در این امر شرکت کنند. به عنوان مثال در انگلیس برای جنگ علیه ناپلئون از سال 1799 تا 1816 مالیاتهایی وضع شد و در آمریکا از سال 1861 تا 1865 یعنی در مدت جنگ جهانی، مالیاتهایی از مردم گرفته شد.
آنچه تاریخ، قدرت بیانش را ندارد این است که این مالیاتها، در ابتدا فقط بر علیه ثروتمندان وضع میشد و این همان نکتهای بود که پدر پولدارم میخواست به من و مایک، حالی کند. او برای ما توضیح داد که ایدۀ مالیات گرفتن، با دادن این توضیح به فقرا و اقشار میانی جامعه شکل گرفت که ” مالیات، فقط به منظور گوشمالی ثروتمندان، وضع شده است.” به همین دلیل اکثریت تودههای مردم پای صندوقهای رأی رفته و به آن رأی دادند تا مالیات قانونی شود. قرار بود این قانون به تنبیه ثروتمندان بپردازد ولی در واقعیت منجر به تنبیه گروه بیشماری از رأیدهندگانش یعنی اقشار پایین و میانی اجتماع شد.
نبوغ مالی، شامل اطلاعاتی است که از چهار قابلیت بزرگ نشأت میگیرد:
-
توانایی حسابداری: نام دیگر آن سواد مالی است و به معنای توانایی خواندن و درک صورت وضعیتها یا گزارشات مالی است. این توانایی به شما امکان میدهد، نقاط ضعف و قوت هر کسبوکاری را ارزیابی کنید. این همان بخش چپ مغز یا بخش جزییات است.
-
توانایی سرمایهگذاری: در واقع علم “توانایی خلق پول از طریق پول” است. این علم مربوط به بخش راست مغز یا بخش خلاق آن است.
-
توانایی شناخت بازار: یعنی علم عرضه و تقاضا. شما باید جنبههای تکنیکی بازار را بشناسید، زیرا حرکت آشفتهای دارند.
-
شناخت قانون: شخصی که اطلاعات کافی از جنبههای مالیاتی و حمایتهای شرکتی داشته باشد، به مراتب سریعتر از یک کارمند یا مالکی که به اداره یک کار شخصی کوچک و انحصاری، مشغول است به پول خواهد رسید.
ثروتمندان پول میآفرینند
زمانی که تدریس میکردم در میان مخاطبانم یک مورد مشترک در همه آنها و خودم میدیدم. یک چیز ما را عقب نگه میداشت و آن نوعی خودشکاکی(عدم اطمینان به خود) بود. عقب ماندن ما، نه به علت کمبود اطلاعات تکنیکی و فنی، بلکه بیشتر به دلیل کمبود اعتماد به نفس است. نبوغ یا شم مالی نیازمند کسب اطلاعات فنی و شجاعت در کنار هم است.
به عنوان تجربه شخصی، من از دو ابزار اصلی برای دستیابی به رشد مالی استفاده کردم: املاک و سهام کوچک. من از املاک به عنوان فونداسیون استفاده کردم. دارایی من هر روز بدون وقفه، پول در گردش ایجاد میکرد و گاه به گاه در ارزش خود، ترقی ناگهانی مینمود. از سهام کوچک نیز برای رشد سریع، و یکباره به پول رسیدن، استفاده میکردم. فلسفه کلی من، کاشتن دانه یا بذرپاشی در ستون داراییهایم است. برخی از این دانهها رشد میکنند، برخی خیر.
اگر شما به آنچه میکنید آگاهی داشته باشید، کارتان ابداً یک قمار نخواهد بود. در صورتی حالت قماری و خطرناک خواهد داشت که پولتان را بی مطالعه، در یک معامله شرکت دهید و بعد به التماس بیفتید. نقش اساسی در هرکاری، استفاده از دانش فنی آن، و کمک جستن ارز عقل و خرد، و عشق به آن معامله است که عوامل نامساعد و تمایزات را از پیش پا برمیدارد و راه را هموار کرده و ریسک کار را پایین میآورد. البته مسلم است که برای هرکاری، ریسکی وجود دارد اما این نبوغ مالی است که مشکلات را بهبود میبخشد.
دو نوع سرمایهگذار وجود دارد:
-
اولین و مرسومترین نوع آن، مردمی هستند که خواهان سرمایهگذاریهای بستهبندی شدهاند. آنان به یک خردهفروش تلفن میزنند، مثل یک بنگاه معاملات مسکن یا یک کارگزار بورس و یا یک برنامهریز اقتصادی و شروع به سرمایهگذاری میکنند.
-
نوع دوم، سرمایهگذارهایی هستند که سرمایهگذاری خلق میکنند. این سرمایهگذاران معمولاً یک معامله را جمع و جفت و جور میکنند، درست مانند آنهایی که اجزای مختلف یک کامپیوتر را خریداری کرده و خودشان، آن را سرهمبندی میکنند. این همان نوع سرمایهگذاریای بود که پدر پولدارم به انجام آن، تشویقم میکرد. فراگیری چگونه در کنار هم گذاشتن این قطعات، بسیار مهم است زیرا اینجاست که بزرگترین برندگان وجود دارند و گاهی بزرگترین بازندگان.
اگر مایلید سرمایهگذار نوع دوم باشید، بابد به رشد این سه مهارت در خود بپردازید. این مهارتها برای کسانی که میخواهند از نظر مالی با سواد شوند نیز سودمند است:
-
یافتن موقعیتهایی که دیگران آنها را از دست دادهاند. شما آنچه را دیگران با چشمشان میبینند با مغزتان ببینید.
-
فراگیری چگونگی بالا بردن پول. مردم سطوح متوسط فقط بلند راهی بانکها شوند. سرمایهگذار نوع دوم باید راههای بی نیاز از بانک را بشناسد.
-
فراگیری اینکه چگونه افراد باهوش را به کار بگیریم. خردمندان یا با اشخاص با هوشتر از خودشان کار میکنند و یا آنها را به استخدام خود میآورند.
1دیدگاه